«میدونی از بیتالمقدّس تا والفجر هشت، چندتا عملیّاته؟»
«من و تو سختجونی کردیم تا حالا موندیم!»
«خواستیم عالم بشیم و خدا رو بشناسیم، رفقا عاشق شدن و بهش رسیدن! میرم سر مزار پرویز و ازش میپرسم راه عشق از کدوم طرفه!»
مزار شهدای گرمسار.
«پرویز!»
«سحر! زیر آسمون! اشک و آه!»
کلمات کلیدی:
موضوع : خاطرات شهیدان ذبیح الله عامری و محمدرضا معینیان
تهیه کننده : سازمان بنیاد شهید و امور ایثارگران استان سمنان
نویسنده : یارمحمد عرب عامری
ناشر : انتشارات زمزم هدایت
شمارگان : 2000 جلد
شابک : 3-44-8769-964
کلمات کلیدی:
موضوع : خاطرات شهید عطاءالله ریاضی
تهیه کننده : سازمان بنیاد شهید و امور ایثارگران استان سمنان
و ستاد کنگره سرداران و سه هزار شهید استان سمنان
نویسنده : یارمحمد عرب عامری
ناشر : انتشارات زمزم هدایت
شمارگان : 2000 جلد
تاریخ انتشار : تابستان 1384
شابک : 8-33-8769-964
کلمات کلیدی:
موضوع : خاطرات شهید رضا عامری
تهیه کننده : سازمان بنیاد شهید و امور ایثارگران استان سمنان
و ستاد کنگره سرداران و سه هزار شهید استان سمنان
نویسنده : یارمحمد عرب عامری
ناشر : انتشارات زمزم هدایت
شمارگان : 2000 جلد
تاریخ انتشار : تابستان 1384
شابک : 6-34-8769-964
کلمات کلیدی:
موضوع : خاطرات شهید حسن کاسبان
تهیه کننده : سازمان بنیاد شهید و امور ایثارگران استان سمنان
نویسنده : یارمحمد عرب عامری
ناشر : انتشارات زمزم هدایت
شمارگان : 2000 جلد
تاریخ انتشار : زمستان 1385
شابک : 7-09-2854-978
کلمات کلیدی:
شکایت
در خانه قدم میزند و با چشمانش زمین را میکاود. میخواهد رازی را کشف کند. چگونه؟
-:«همسرم! میخواهم از تو خواهشی بکنم. اجابت میکنی؟».
-:«چرا که نه؟ هر چه در توان داشته باشم با تمام اخلاص در خدمت صحابی رسول خدا خواهم بود. چه باید بکنم؟».
-:«چند روزی است که از رحلت رسول خدا میگذرد، هر وقت به مسجد میروم صدای ضجّهای از خانهی علی بلند است که به نظر میرسد صدای دختر رسولالله باشد. خجالت میکشم به در خانهی علی بروم و موضوع را بپرسم چون سه شب متوالی او با دختر پیغمبر و بچّهها به در خانهی ما آمدند تا به آنها کمک کنیم حقوق از دست رفتهی خود را به دست آورند ولی ما به خاطر بیعتی که کرده بودیم نتوانستیم دعوتشان را اجابت کنیم.
من خودم از پیامبر خدا شنیدم که میفرمود:’فاطمه پاره تن من است. هرکس او را بیازارد مرا آزرده است.‘ و همچنین شنیدم که فرمود:’که خداوند با غضب فاطمه غضب میکند.‘.
از تو میخواهم که به خانهی علی بروی و ببینی دختر رسول خدا از ما ناراضی نباشد. همهی مهاجرین و انصار صدای گریهی او را میشنوند و ناراحتند. اما کسی نمیتواند در خانهی علی برود.».
-:«چشم سرورم. همین فردا صبح به خانهی زهرا میروم تا نگرانی شما برطرف شود.».
صبح پوشش بر سر انداخت و برای احوالپُرسی از دختر رسول خدا به در خانهی علی رفت. وقتی وارد شد دید که تعدادی از زنهای مدینه نزد فاطمه آمدهاند. هرکس چیزی میگوید. سؤال همه این است که:«چرا دختر رسول خدا اینقدر شیون میکنند؟».
و او جواب میدهد که:«چگونه گریه نکنم و فریاد نزنم در حالیکه مردان شما حقوق من و همسرم را ضایع کردند. چگونه فریاد نزنم در حالیکه مردان شما نه تنها حق ما را ادا نکردند، بلکه ما را در انتخاب خلیفهی مسلمین شریک هم نکردند. و ...».
همه از شرم سرشان را پایین انداختند. دنبال فرصتی بودند که از آنها روی گردانده شود و از خانهی علی خارج شوند.
زن به خانه برگشت. کمی به ظهر مانده بود که مردش از نخلستان آمد. خسته و کوفته. زن در گوشهای نشسته و گریه میکرد. نه به او آبی تعارف کرد و نه شربتی.
مرد پرسید:«چرا گریه میکنی؟ چرا رفتارت با من تغییر کرده؟ تا که از در میرسیدم عرقم را پاک میکردی و ظرف آبی به دستم میدادی. تو را چه شده است؟».
-:«چه میخواستید بشود؟ مگر شما در غدیر خم حضور نداشتید؟ مگر بارها نشنیدید که رسول خدا علی را به عنوان وصی خودش معرفی کرد؟ مگر شمشیر علی نبود که آقایتان کرد؟ حال او را تنها گذاشتهاید؟».
-:«به خدا میدانستم. میدانستم که چرا فاطمه اینگونه میگرید.».
بدون آب و غذایی به مسجد رفت. در گوشهای کِز کرده بود و میاندیشید که چه باید بکند تا مورد غضب فاطمه و خدای فاطمه نباشد. مردی از مهاجرین کنارش نشست و احوالش را پرسید.
-:«چه بگویم برادر؟ بیست و سه سال پیامبر خدا برای ما آیه خواند و ما را از بربریت به آقایی رساند. همینکه سر به تیرهی تراب برد، ابوتراب را رها کردیم و غضب خدا را خریدیم. امروز عیالم را به خانهی علی فرستادهام تا دلیل گریهی دختر رسول خدا را جویا شود. از همهی ما شاکی است و به زنهای حاضر در مجلس گفته است که شکایت همهی ما را نزد خدا و رسولش خواهد کرد. وای برما! میآیی با هم به نزد خلیفه برویم و تکلیفمان را روشن کنیم؟».
موضوع را با خلیفه در میان گذاشتند. اندوهگین شد. فرصتی خواست تا مشورتی بکند. این مشورت نتیجهاش این شد که از علی بخواهند مانع گریه کردن دختر رسول خدا شود. این گریه را برهم زنندهی نظم عمومی دانستند و مقرر کردند که اگر میخواهد گریه کند به بیرون شهر برود.
باید صدای مظلومیت دختر پیامبر به گوش اهل مدینه میرسید که به خوبی رسید و نتیجه داد. حال باید تمامی تازهواردین به مدینه بفهمند که در مدینهی پیامبر چه میگذرد. در دروازهی مدینه سایبانی از برگ درختان خرما ساخته شد و فاطمه در سایهی آن به فریادگری پرداخت. هرکس تا وارد مدینه میشد و میدید که زنی شیون میکند، میپرسید:«این زن کیست که اینگونه ناله میکند؟».
جواب میشنید:«فاطمه دختر پیامبر است.».
میپرسید:«برای چه؟».
جواب میشنید:«برای حقوق از دست رفتهی خود و همسرش.».
بغضآلود به طرف مسجد میرفت تا برای سؤال خود پاسخی بیابد. پرسشهای مکرر باعث شد که باز هم مشورتی صورت گیرد. نتیجهی مشورت این شد که بیتالاحزان سوزانیده و ویران گردد تا حتی کسی نپرسد که این سایبان برای چیست؟
فاطمه که وظیفهی دفاع از حریم نبوت و امامت را به خوبی و در بالاترین سطح انجام داده بود، دیگر رو به فرسودگی روحی و جسمی میرفت. دیگر نه از بیتالاحزان صدای گریه بلند بود و نه از خانهی علی. حالش روز به روز بدتر میشد.
حال، سکوت او در اذهان پرسش ایجاد کرده است. و باید مردم از یکدیگر بپرسند:«چطور شده که فاطمه بی سر وصدا شده است؟».
علیاست که باید پاسخ گوید:«متأسفانه حال فاطمه روز به روز دارد بدتر میشود.».
سیاست ایجاب میکند که بزرگان برای اثبات ولایت خود نسبت به رسولالله از دخترش عیادت کنند و راویان و خبرگزاران در جامعه فریاد برآورند که حاکمان دقیقاً رفتار رسولالله را دارند و از مریضهی خانه علی عیادت میکنند.
از او میخواهند که وقت ملاقاتی برایشان بگیرد. اما علی میگوید:«باید ببینم دختر رسول خدا اجازه میدهند یا نه؟».
مدتی جلوِ خانه میایستند تا علی به داخل برود، اجازه بگیرد و برگردد. وقتی وارد میشوند دختر رسول خدا از آنها روی بر میگرداند. حاکم میپرسد:«از ما ناراحتی دختر پیغمبر خدا؟».
-:«نباشم؟ از شما یک پرسش دارم، جوابم را میدهید؟».
-:«البته که جواب میدهیم اگر بدانیم.».
-:«حتماً میدانید! چیزی نمیپرسم که ندانید. آیا شما که غالباً در محضر پیامبر خدا بودید از ایشان شنیدید که فرمود:’ فاطمه پارهی تن من است. هرکس او را بیازارد مرا آزرده است؟‘.».
-:«بله دختر رسولالله! این را همهی مهاجرین و انصار شنیدهاند.».
آنگاه فاطمه دستها را به طرف آسمان بلند میکند و میگوید:«خدایا تو شاهد باش که اینها مرا آزردند. خدایا من از اینها به تو شکایت میکنم.».
کلمات کلیدی: