سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که با حق بستیزد خون خود بریزد . [نهج البلاغه]
کوی نیکنامی
 
آشتی

داغ دو جوان کمر مادر را می‌شکند. او که هر سال به پیشباز ماه مبارک می‌رفت، با خدا قهر می‌کند.

«دیگه برای چی برم استقبال! با کدوم دل‌خوشی؟»

متکا خیس می‌شود ولی اشک همچنان جاری‌است. نزدیک سحر به خواب می‌رود.

«چرا بلند نمی‌شی؟ مگه نمی‌خوای بری استقبال[1]

چشم می‌گشاید آشتی می‌کند.




1- برگرفته از خاطره‌ی مادر شهید حسین عاشوری.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط یارمحمد عرب عامری 86/2/18:: 9:39 صبح     |     () نظر