محمد ده ساله شده بود که جنازهی پدرش را آوردند. فقط عکس او را دیده بود. چشمش به استخوانها که افتاد، پرسید:«پس بابا کو؟». آغوش مادر باز شد. بغض راه گلویش را بست. محمد به آغوش او پناه برد.
کلمات کلیدی:
محمد ده ساله شده بود که جنازهی پدرش را آوردند. فقط عکس او را دیده بود. چشمش به استخوانها که افتاد، پرسید:«پس بابا کو؟». آغوش مادر باز شد. بغض راه گلویش را بست. محمد به آغوش او پناه برد.
کلمات کلیدی: