از جای بر میخیزم. با صدایی که به گوشم آشناست؛ بارها مرا بیدار کرده است؛ هر وقت که خواب غفلت مرا ربوده.
«بنا نداری از ثمرهی خون ما محافظت کنی؟»
صدایی است که وقتی کاروان سپاهیان محمد میخواست حرکت کند شنیدم. آنروز دشمن به سرزمینم هجوم آورده بود. راه افتادیم با تو و با همهی آنهایی که میخواستند خودشان باشند. میخواستند بایدها و نبایدهای کشورشان را خود تعیین کنند. راهشان را سد کردیم و مشت مشت گرد ذلت و خواری بر چهرهشان پاشیدیم.
اما امروز!
دشمن صندوقهای رای مردم را نشانه رفته است. با استفاده از ماهواره و دهها رادیو و تلویزیون و مجله و روزنامه. میخواهد پای صندوقهای رأیمان خلوت باشد. میخواهد نظرمان را اعم از موافق یا مخالف ندهیم. مثل گذشتههای دور، آنها بگویند چه بپوشیم، چه بخوانیم، چه بدانیم و به چه چیزهایی اصلاً فکر نکنیم.
میگویند:«مستشاران ما به جای شما فکر میکنند. شما چیزی از دست نمیدهید. فقط به شکم و شهوتتان میرسید. باید از دنیا لذت ببرید. نفت بدبوی شما را میبریم و به جایش شرابی میدهیم که با نوشیدنش فکرتان تعطیل شود. مغزتان تحلیل برود. غیرتتان بخشکد.
آخر نظامیهای ما چطور میتوانند آتش شهوتشان را خاموش کنند، اگر غیرت در وجود شما باشد. لازم نیست قرآن بخوانید. جدول مندلیف را میخواهید چکار؟ فیزیک هستهای میخواهید چکار؟ این حرفها را نزنید که ناراحت میشویم.».
برای اینکه دستآوردهای خون شهیدانمان را نابود کنند، امروز میخواهند که با نرفتنمان به پای صندوق رأی شراب انفعال و پشیمانی به خوردمان بدهند. نه من و نه تو و نه هیچ ایرانی دیگری نخواهد گذاشت که آنها جشن حماقت ما را برپا کنند.
«بنا نداری از ثمرهی خون ما محافظت کنی؟»
همین الان! لباس بیغیرتی از تن میکنم. مثل گذشته، دشمن را مأیوس میکنم. وقتی رأیم را به صندوق انداختم، به روح تو صلوات میفرستم.
کلمات کلیدی: