سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چون دنیا به کسى روى آرد ، نیکوییهاى دیگران را بدو به عاریت سپارد ، و چون بدو پشت نماید ، خوبیهاى او را برباید . [نهج البلاغه]
کوی نیکنامی
 
معرفت کبوتران
یکبار موقع برگشتن از جبهه، در تهران به دایی‌اش سر زده بود. آنها کبوتر نگه می‌داشتند. یک‌جفت کبوتر از آنها گرفت و با خودش آورد فرات. برایشان بالای پشت بام جایی درست کرد. وقتی از مدرسه یا از سر کار بر می‌گشت، سراغشان می‌رفت. برایشان دانه می‌ریخت و آنها را ناز و نوازش می‌کرد. این حیوان‌ها به او عادت کرده بودند. او را به خوبی می‌شناختند و دور و برش می‌چرخیدند.
بار آخر که می‌خواست برود، آنها پنج‌تا شده بودند. برایشان دان ریخت و آمد پایین. به برادرش و ما سفارش کرد:«نکنه یادتون بره و به کبوترها آب و دون ندین!». بهش قول دادیم که نگران نباشد.
روزی که جنازه‌اش را آوردند توی حیاط و روی تابوت را باز کردند، اتفاقی افتاد که شاید برای دیگران معنایی نداشت ولی برای ما که رابطه‌ی او و کبوترها را می‌دانستیم، یک کتاب بود.
کبوترها شروع کردند روی جنازه چرخیدن و بال بال زدن. دل ما داشت پاره می‌شد. حس می‌کردیم که آنها هم دارند برای حسین عزاداری می‌کنند.
تا خواستند جنازه را بردارند، کبوترها روی دیوار نشستند و با گردن کج شروع کردند به نگاه کردن به تابوت و بعد هم به جای تابوت.
از مزار که بر گشتیم بلافاصله سراغ آنها رفتیم. برایشان مقداری برنج و آب ریختیم و آمدیم پایین.
از فردا می‌دیدیم فقط یکی از آنها لب بام می‌نشیند. روز اول خیلی توجهمان جلب نشد. روز دوم که رفتیم بالا، دیدیم چهارتاشون سرها را روی هم گذاشته‌اند و مرده‌اند. آب و دانه‌هایی که برایشان ریخته بودیم، همانطور بود. لب به آب و دانه‌ها نزده بودند.
آن یکی هم که مانده بود، بعد از دو سه روز رفت و ناپدید شد.
برگرفته از خاطره‌ی مادر شهید

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط یارمحمد عرب عامری 87/1/28:: 8:4 صبح     |     () نظر