سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه کسی را دیدید که به وی زهد دردنیا و کم گویی عطا شده، بدو نزدیک شوید که حکمت القامی کند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
کوی نیکنامی
 
هدیه‌ی ولادت

دخترک از دست بابا آب می‌نوشید و کیف می‌کرد حتی اگر تشنه نبود. می‌خواست جریان زندگی را از دست پدر بنوشد، آب حیات را. و نوشید. زندگی یافت.

پدرش به سفر آسمان رفته بود. بالاتر از خورشید و ماه و ستارگان. عند ملیک مقتدر. شب اول مدرسه، وقتی که می‌خواست به کلاس اول برود، پایین آمد و به او هدیه‌ای داد که می‌درخشید. هیچ‌گاه نبودِ پدر را حس نکرد. آخر پدر بود و هست و خواهد بود. از جایی نزد خدا دخترش را زیر نظر داشت. به موقع نوازشش می‌کرد و به موقع اخم. شنیدم کسانی که به آن بالاها سفر می‌کنند، آنقدر وسعت دید پیدا می‌کنند که چیزی برایشان پنهان نیست.

دخترک موقعی که پدرش را برای سفر آسمانی آماده دید، نمی‌دانست که وقتی می‌خواهد به کلاس اول برود، دست دخترکهای دیگر را در دست پدرانشان می‌بیند و دلش می‌شکند. وقتی دید، دلش به هر بهانه‌ای می‌خواست سیلی در چشمانش جاری کند و بدون اینکه بداند کجا می‌خواهد برود، تا عمق بیابانهای شلمچه دنبالش بدود. نمی‌دانم که به دستهایش نگاه کرد تا گرمی دست پدرش را دریافت کند یا نه؟ اما حرف مادرش در گوشش طنین می‌انداخت:«بابات از توی آسمونها مواظبته. از اون بالاها.».

اگرچه دخترک آن‌روزها تمایلی نداشت که پدرش را برای سفر آسمانی بدرقه کند، اما پدر بین او و خدا یکی را باید انتخاب می‌کرد. آن‌روز امر خدا «دفاع از اسلام» بود حتی اگر به قیمت یتیم شدن دخترک باشد. اگر می‌توانست به صورت پدر پنجول می‌انداخت که نرود. مرد مردهای دهبید، نه تنها خودش می‌رفت که کاروانی از طالبان سفر آسمانی را به دنبال خود تا شلمچه می‌برد. او نمی‌برد. دنبالش می‌رفتند. با تعداد زیادی از شاگردانش می‌رفت. آنها نمی‌خواستند، معلم سینه‌سوخته‌شان تنها سفر کند.

بعضی وقتها آسمان ابری می‌شود. چشم دخترک بالاتر از همه‌چیز را نمی‌بیند. دلش می‌گیرد. اما می‌داند که پدرش از پشت ابرها هم او را می‌بیند. به کارهای خوبش آفرین می‌گوید. با صدایی رساتر، برای گوشهایی شنواتر.

امروز قدمعلی میان آسمانیها معرکه گرفته است. به دخترکی می‌بالد که بزرگ شده و می‌خواهد برای رسیدن به مقام قرب، راه پدر را انتخاب کند. قدمعلی سرش را بالا گرفته و به زینب نگاه می‌کند، به زینب کربلا. آنچه من می‌فهمم اینست که می‌خواهد بگوید:«راضی‌ام ازش. خواستم مثل تو بار بیاد. خدا رو شکر بار اومده. خدا رو شکر!».


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط یارمحمد عرب عامری 87/2/24:: 12:33 عصر     |     () نظر