چه خوب که هفته کرامت با ولادت تو شروع میشود. خیلیها از شما کرامت دیدهاند؛ از شما، از برادرتان، از پدر بزرگوارتان. من اما آن شب داشتم میبُریدم. پدرتان را باب الحوائج میدانستم؛ اما باورم این بود که باید عزیزی را در خانهاش ببرم. کسی را که وقتی میفهمد آن مرد عرب برای پرسیدن سؤالی در خانهاش رفته و در غیاب او پاسخ سؤالهایش را داده، سه بار میگوید:«فداها ابوها!». ادامه مطلب...
یک شبی مجنون نمازش را شکست............بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود............فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او...............................پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای...............بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای..................وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی..................دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن.........من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم.....................این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم..............................در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی..........................من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم.........................صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد.........................گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت...............................غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی................دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمیزنی.......................در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود..........درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم.............صد چو لیلا کشته در راهت کنم.
کلمات کلیدی:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدای خوب من! این سلام یعنی اینکه در محضر تواَم؛ یعنی اینکه همدیگر را میبینیم؛ بنده و مولا.
خدای من! خدای عزیزم! از سرشب تا به حال تو بودی و من. دیدی که چقدر پشیمان و سرشکسته بودم. اگر قدرت داشتم به فرشتگانت امر میکردم که خلوتمان را ترک کنند؛ شاید هم تو اینکار را کرده باشی!
همهی آن چند سالی که خانهی سیدهخانم میرفتیم مقابله، دلم میخواست بتوانم کتاب دعا را بردارم و دعای توسل و زیارت عاشورا بخوانم، اما نمیتوانستم. یکماه چهل روزی از شهادت عبدالمحمد گذشته بود. دلم تنگ بود و بیشتر میل بهخواندن توسل داشتم. بهسیدهخانم گفتم:«اینهمه مدت ما اومدیم اینجا نشستیم و رفتیم، یک دعای توسل خوندن یادم ندادین. نمیتونم برای بچهام یک زیارت عاشورا بخونم.». گله کردم.
صبوری را یاد گرفته بود. قدمها را محکم بر میداشت. در خیالش پدر را در آغوش میگرفت و میبوسید و میبویید. گاهی با صدای:«بلند بگو لا اله الاالله»، او هم لا اله الالله میگفت و دوباره میرفت در عالم خیال خودش:
- کاش اونروز بچهها توی حیاط بازی نمیکردن و تو مجبور نمیشدی برای دل اونها بیای توی حیاط و قدم بزنی!
ادامه مطلب...
کلمات کلیدی:
میگویند : عید آمده است
گذرگاه بسته است
از دنیای شاعران،
شاخه گلی برای تو میآورم،
لنگه کفشی برای «لیونی»
روسریای برای «مبارک»
و اُفی برای دو «عبدالله»
اسماعیل!
اینجا شِعب ابیطالب است یا کربلا؟!
یک شِعب و چند ابوسفیان؟!
یک کربلا و چند یزید؟!
گذرگاه را بستهاند
دلهای ما گذرگاه نمیخواهد اسماعیل!
ترکش بمبهای «باراک»
پیشانی بچههای ما را هم
سوزانده است
اسماعیل!
دنیا کنار پنجرههایش مرده است
کنار هزاران هزار پنجره
و خونِ کودکانت
در بورسهای نیویورک
معامله میشود
مزایدهی خون
مزایدهی نفت
مناقصهی عشق،
مناقصهی ...
اسماعیل!
دنیا پر شده از نمرود
از فرعون
از شمر
دنیا پر از گرگ شده است
اما
تو میدانی
شانههای شیطان
با لنگه کفشی
فرو میریزد
تو بهتر از من میدانی
فردا، فرشتگان
دوباره
در باغچههای شما
نیلوفر خواهند کاشت؛
بلالها از مأذنهها بالا خواهند رفت
سیاهی خواهد مُرد
و سواحل غزه
در هیاهوی بچهها
تنفس آبی خویش را
از سر خواهد گرفت.
فضلالله قاسمی ـ گرمسار
کلمات کلیدی:
مهمان نگاهم شو در یک شب رؤیایی
بگشای به روی من یک پنجره زیبایی
فانوس نگاهم را آویختهام بر در
من منتظرم زیرا گفتند تو میآیی
بیتابتر از موجم بیتابتر از دریا
من ماندهام و یادت در یک شب تنهایی
گیرم که بیاید او امشب به ملاقاتم
ای دل تو چه خواهی گفت با اینهمه شیدایی
اثر حجتالاسلام دکتر احمد انصاریان
کلمات کلیدی: